نمی دونم یعنی چی
اعصابم خرده
دلم نمیخواد ازدواج کنم
اصلا دلم نمیخواد ازدواج کنم
که برم ز ی ر یک مرد که قراره نفقه م رو بده؟ مگه ندارم نفقه؟ که غذا بده؟ ندارم مگه؟ لباس بده! ندارم مگه؟
که بعد بشه آقا بالاسرم!؟ مگه خودم بی عرضه ام؟
که بعد بگه این کار رو بکن اون کار رو نکن
مگه خودم بی عقلم؟
که بعد بذاره یا نذاره که سرکار برم یا نرم
یا پولم رو چکار کنم یا نکنم
یا کی رو دعوت کنم یا نکنم
که آرایش کنم یا نکنم
که هرررچی!
چرا؟
واقعا چرا؟
برای ؟ برای بچه داشتن؟ برای خونه از خود داشتن؟ مگه اسسسسلااااام برای زن همچی حقی قائله؟ نه! بچه از بابای عنشه خونه هم که از اونه! اسسسلام!! یک هشتم بیشتر به زن از شوهر حق نمیده!
که بعد یه لندهور بیاد برا من تعیین تکلیف کنه!
مرده شورهای گوه
برادر همکارم متولد شصت و هشته
واقعا نمی دونم چی باید بگم :( با این ذهنیت منفیم و این ترسم از مردها
درباره این سایت